یکی از ارادتمندان خلیفهی دوم، دربارهی خوف او، چنین روایت کرده است:
«عن عامر بن ربیعة قال: رأیت عمر بن الخطاب أخذ تبنة من الأرض فقال: یا لیتنی کنت هذه التبنة لیتنی لم أخلق لیتنی لم أک شیئاً لیت أمی لم تلدنی لیتنی کنت نسیاً منسیاً؛ عمربنخطاب را دیدم که کاهی از زمین برداشت و گفت: کاش من، همین کاه بودم. کاش آفریده نمیشدم. کاش هیچ چیز نبودم. کاش مادرم مرا نمیزایید. کاش اصلاً فراموششده بودم» (کنزالعمال ج12 ص619 ر35914)
نقل این روایت گرچه از سر ارادت است و درایتش نیز در راستای تجلیل از خداترسی خلیفه، لکن آنچه که در انگارهی نگارنده است در راستای شباهت این «لیتنی»ها با آن «لیتنی» است که خداوند میفرماید: «إنا أنذرناکم عذاباً قریباً یوم ینظر المرء ما قدمت یداه و یقول الکافر یا لیتنی کنت تراباً؛ شما را بر عذابی نزدیک، هشدار دادیم. آن روز که انسان، به دستآورد خویش بنگرد و کافر بگوید: کاش خاک بودم» (سورةالنبأ آیة40)
کافر که چنین میگوید، شاید گمان میکند اگر بشر نبود و خاک میبود اکنون در آتش نمیسوخت چون خاک، دیرسوز است! اما آیا نخوانده که: «النار التی وقودها الناس و الحجارة أعدت للکافرین؛ برای کافران، آتشی آماده شده که سوختش انسانها و سنگهاست» (سورةالبقرة آیة24) سنگ که چنین باشد خاکبودن را چه سود؟ در آستانهی مرگ و ورود به عذاب ابد، تمنای کاهبودن را چه فایده؟