در بعضی مرویات اهل تسنن، داستانی قریب به این مضمون، وارد شده:
عبدالله، فرزند أبیبکر، زنی به نام عاتکه داشت که گویا در مقابل مقداری مال و اموال، با او شرط کرده بود که بعد از وفاتش شوهر نکند. عاتکه هم شرط را پذیرفته و زندگی میکرد تا اینکه شوهرش از دنیا رفت.
بعد از وفات شوهر، عاتکه به شرط خود وفا کرده و بنا کرد از ازدواج امتناع نماید درحالیکه خواستگارانی داشت. یکی از این خواستگاران، عـُمـَر بود که یکبار به ولیّ عاتکه مراجعه کرده و از او خواست نزد عاتکه، یادی از او کند. ولیّ، چنین کرد اما عاتکه، خواستگاری عـُمـَر را هم رد نمود. عمر از ولیّ خواست که عاتکه را به عقد او در آورد و او نیز چنین کرد. سپس برخاست و به منزل عاتکه وارد گردیده و با او گلاویز شد.
عمر و عاتکه آنقدر با هم کارزار کردند تا اینکه عمر، چیره گشت و با او آمیزش نمود. کارش که تمام شد، با تنفر و اَهاَهگویان، برخاسته و بیرون شد و دیگر سراغی از عاتکه نگرفت. جدایی به درازا انجامید تا اینکه خود عاتکه، کسی فرستاد که بیا که بهر تو آمادهام.
أخبرنا عفانبنمسلم حدثنا حمادبنسلمة أخبرنا علیبنزید:
أن عاتکةبنتزید کانت تحت عبداللهبنأبیبکر فمات عنها و اشترط علیها أن لاتزوج بعده فتبتلت و جعلت لاتزوج و جعل الرجال یخطبونها و جعلت تأبى فقال عمر لولیها: اذکرنی لها فذکره لها فأبت عمر أیضاً فقال عمر: زوجنیها فزوجه إیاها فأتاها عمر فدخل علیها فعارکها حتى غلبها على نفسها فنکحها فلما فرغ قال: أف أف أف أفف بها ثم خرج من عندها و ترکها لا یأتیها فأرسلت إلیه مولاة لها أن تعال فإنی سأتهیأ لک.
(الطبقاتالکبرى، ابنسعد ج8 ص265)
آیا در مذهب عمر، ولایت نکاحیه، بر زن بیوهی ثیبه نیز ثابت است؟ همچنین نقض شرط و اجبار بر آن و حمله به زنی که خبر از عقد ندارد و ترک همسر تا اینکه به التماس بیفتد و اخذ موافقت نکاحیه به این نحو، مشروع و مجاز است؟